خدایا تو با من مباش که میخواهم من با تو باشم! زیرا که با من بودنت غافلم کرد و با تو بودنم تشنه ......
* خدا مثل قاصدک است ...... سبک و خاموش .... و گوش ما هم که ناتوان از شنیدن سکوت....
* خدا مثل یک موسیقی دائمه.... آنقدرهمیشه هست ... که دیگه شنیده نمی شه...
* تمام امروز رو به این فکر کردم.... که چرا اولویت اول زندگیمون خدا نمی شه... چی مهمتر از خدا داریم.... اصلا دنبال چی می گردیم.... کار... درس.... پس خدا چی....
* احساس می کنم به اندازه ی خدایی خدا بهش نزدیک نیستیم... وگرنه جور دیگه ای زندگی می کردیم.... مثل سلمان... ابوذر....
تعبیر شاعرانه و لطیفی است؛ و البته عارفانه ...
جقدر نزدیک را که نمی دانیم، اما جقدر دور هستیم را شاید؛
شابد به اندازه تمام "مشق شبها" و "دلتنگی ها" ...
و کاش می فهمیدیم که دلدار دیگری است ...
عمق و صداقت کلامتان لذت بخشه
سلامتی ...
سلام....... چه خوب گفتید.... به اندازه ی تمام مشق شب ها.... دلتنگی ها....
کاش جور دیگری زندگی می کردیم.... حیف که مزدور نفس مان هستیم...
دوست نزدیکتر از من به من است
وین عجب تر که من از وى دورم
چه کنم، با که توان گفت که دوست
در کنار من و من مهجورم...!
جالب اینه که همه ی ما اینو می دونیم... ولی فقط می دونیم ....
سلام
حرف دل چه زیبا بر دل نشیند
امروز دارم به " چی مهمتر از خدا داریم.... اصلا دنبال چی می گردیم.... کار... درس.... پس خدا چی...."
فکر میکنم.
تلنگرهایتان به جا و تامل انگیز است.
باید لباس آخِرتـَــــــــــم را اتو کنم/ چین و چروکِ چهره ی غـم را اتو کنم/ چیزی نمانده است به آغــاز یک اَبَـد/ باید نــمِ تمـــامِ عَـــدَم را اتو کنم.
.....
و به جایی رسیده ام که از خوبی حال خود مایـوس گـردیدم؛ پس چه کسی حالـش از "من" بـدتر است . . . ؟ "ابوحمزه ثمالی"
و چه کسی حالش از من بدتر است....