پشت واژگان سکوت

و اینجا مامنی است برای بیان هر آنچه که پشت واژگان سکوت پنهان شده اند

پشت واژگان سکوت

و اینجا مامنی است برای بیان هر آنچه که پشت واژگان سکوت پنهان شده اند

عقل و عشق

مرز بین مردن و شهادت خون نیست ..... خود است ..... و این است تفاوت عقل و عشق ...... عشقی که جایگاه واقعی آن باید  بر فراز عقل باشد .... عشقی که باید از راه عقل گذشته باشد تا ماندگار شود .... که شود عشق حسین ..... که هیچ عقلی به پای این عشق نمی رسد .... که هیچ عقلی این عشق را تایید نمی کند .... مگر عقل عاشق .... که باید آموخته باشی عقلت را عاشق کرده باشی .... که اگر عشقت پایین تر از عقلت باشد .... هلاکت می کند و اگر عقلت نیز بالاتر از عشقت باشد باز هم هلاکت می کند ..... بدان که عشق باید همیشه بر فراز عقل باشد .... تا تو را به معشوق برساند .... چرا که معشوق واقعی در هیچ عقلی گنجانده نمی شود ... جای معشوق آسمان است و قلب .... و کدام عقل را توان درک این هست .... که عقل را از آنسان عقل گفته اند که پای بند است و مهار ... و عشق را از آنسان عشق گفته اند .... که شیره­ی جان آدمی را می خورد و رویش را زرد می کند ..... و از اینروست که عاشق همیشه رویش زرد است ..... و عشق مگر مهار می فهمد ......... و مگر عشقی که مهارش کنی می توانی دیگر عشق بخوانی اش .... باید در عشق غرق شوی تا درکش کنی ..... باید خود را در عشق رها کنی تا لمسش کنی ...... و عشق آتشی نیست که از دور دستی در آن داشته باشی .... عشق باید بسوزانَدَت تا بهفمی اش ......  و تصور کن که حسین عشقش را مهار می کرد .... دیگر هیچ کربلایی روی زمین وجود نمی­داشت ....

چه خوب گفته اند ...... آدم ها یا حقیقی اند یا مجازی ..... عشق، عشق است ..... کاش می فهمیدیم که عشق، عشق است .... و  این را فقط عاشقان حقیقی می دانند  .... که اگر عشق را از گذرگاه عقل عبور داده باشیم ...... بالی خواهد شد برای پروازمان  ...... که عشق آدم اهل عمل می خواهد نه اهل عقل .... که برای عاشقی باید از عاقلی فراتر رفته باشی .... وگرنه هیچ ابراهیم عاقلی اسماعیلش را به قربانگاه نمی برد مگر عاشق شده باشد ....

و در نهایت .... مرز بین مردن و شهات خون نیست ...... خود است .... و خدا که ..... یا خیر حبیب و محبوب ..... است...

* عشق مشتق از «عَشَقَه» بوده و «عشقه » گیاهی است که هر گاه به دور درخت می پیچد آب آن را می خورد؛ در نتیجه درخت زرد شده، کم کم می خشکد.

* عقل در لغت به معنای امساک و نگاهداری ، بند کردن ، باز ایستادن ، و منع چیزی است ، و مثل عقل بعیر با العقال ، شتر را با پا یبند نگاه داشته است ، پای اشتر را با ریسمان بستن.

*و تجربه های جدیدی در من در حال اتفاق افتادن است .... که افقهای گسترده ای را برایم گشوده ....  و با تمام وجود حس میکنم  ....  که این آدمها هستند  که حقیقی اند یا مجازی .... عشق، عشق است ....  و تو را بالا خواهد برد .... و به درک جدیدی از زندگی خواهد رسانید ..... فقط باید مرز باریک عشق را از هوس  تشخیص دهی .... که هوس به زمین وصل است و زمینی ات می کند .... و عشق حتی زمینی اش هم به آسمان وصل است و آسمانیت می کند ..... فقط باید خودت و عشق را خوب بشناسی ....

* و برای این پست به دلایل بسیار زیادی از خدا سپاسگزارم ... که خودش می داند چه می گویم .... 

*کاش در این محرم برایم دعا کنید ... برای خودم ... برای دلم .... برای گناهانم .... برای بغض هایم ... برای اشکهایم .... برای ..... 

* و زندگی را .... این زندگی را .... هر کاری کنی .... باز هم ته مزه ی تلخش همیشه همراهش است .... حتی وقتی فکر می کنی خوشحالی و همه چی خوب است .....  فقط باید سکوت کنی تا صدای قدمهای غم را در خانه ی دلت بشنوی .... فقط باید سکوت کنی ....  

* و تو همیشه تنهایی ....  همیشه ....

* انمی دونم چرا اینقدر دلم می خواد درد دل کنم .... انگار این پیوشت نوشتن ها تمامی ندارد ....  

نظرات 5 + ارسال نظر
یک خواننده همیشگی دوشنبه 7 آذر 1390 ساعت 08:33 ق.ظ

چه زیبا مرگ و شهادت را نوشتید بانو
جمله اولتان سوالات زیادی را که سالها تو ذهنم بود را پاسخ داد.
تعابیرتان چقدر نزدیک به عقل سرخ بود. درباره عقل میتوان ساعتها حرف زد اما عشق!! عشق را تا تجربه نکنی نمی تونی حرفی بزنی. انگار وادی وادی کلام نیست وادی حس و تجربه است. اینجا سکاندار دل است.
حسین (ع) که مظهر فدا شدن در عشق محبوب حقیقی است نیز در تمام حرکتش به سوی قتلگاه یک بار هم مسیر عقل را کنار نگذاشت. تا دعوت کوفیان را ندید حرکت نکرد. و هنگامی که مسیر حرکت به سوی کوفه را بسته دید چندین بار مسیر خود را عوض کردند تا تمام را ه های جلوگیری از جنگ نابرابر را بیازماید. و تنها هنگامی دستور توقف در نینوا را دادند که حر گفت که دستور دارد کاروان امام را در همین نقطه متوقف کند و نه راه پس دارند و نه پیش. البته نوید شهادت را ایشان از زمان کودکی شنیده بودند. زیبا نوشتید بانو عشقی که از مسیر عقل بگذرد بال پرواز است.
این را با خودم تکرار میکنم:
مرز بین مردن و شهات خون نیست ...... خود است
خدا تجربه عشق واقعی را به ما عنایت کنه
به خاطر همه چیز ممنون

سلام

و شما چه زیبا عقل و عشق را کنار هم نشاندید .... سپاس

و اما عشق ....

فرداد دوشنبه 7 آذر 1390 ساعت 12:20 ب.ظ http://ghabe7.blogsky.com

و چقدر این پی نوشت ها زیبان..به زیبایی و شاید فراتر از نوشت ها....
سلام و
قبول باشه.

سلام

خواهش می کنم .... بیشتر درد دل بود ... ممنون

همیشه خواننده وبلاگتان هستم ... اما اکثر اوقات در سکوت ...

در این روزها دعایم کنید .... که ....

سایه دوشنبه 7 آذر 1390 ساعت 03:43 ب.ظ http://shadowplay.blogsky.com/


زندگی بافتن یک قالی است نه همان نقش و نگاری که تو می خواهی نقشه را اوست که تعیین میکند،تو در این بین فقط میبافی،دوست دارم نقشه را خوب ببینم خوب ببافم آخر کار قالی زندگانیم قشنگ باشه ...

بانوی آبانی عزیزم چه دل شکننده ای دارید . نازنین ببخش که کامت و تلخ کردم ولی حسم این بود . و می خواستم بگم با سرنوشت باید جنگید و زندگی رو رقم زد ...

تب عشق شیرین است وقتی آتشش قلبت را گرم می کند...

شاد باشی بانو

سلام

شعر شما بسیار زیبا بود ... مشکل از منه که به تازگی طاقت خوندن این اشعار رو ندارم ....

ممنون ... شادی را برای شما هم آرزومندم ....

سهبا چهارشنبه 9 آذر 1390 ساعت 10:18 ب.ظ http://sayehsarezendegi.blogsky.com/

در نمازم خم ابروی تو در یاد آمد ...

سلام عزیز . دلم فشرده میشد با خواندن تک تک کلماتت , نه اینکه تلخ باشد , نه ! چون کسی که عشق را دریافت , تلخ نمی شود ! رنج می کشد ,درد می کشد , اما تلخ نیست ! دردش , عیارش را بیشتر می کند ! هر چه افزونتر , ارزنده تر ...
و چه زیبا گفتی فاصله عقل را و عشق را , و چه خوب گفتی اگر ابراهیم عاشق نبود , اسماعیلش را راهی قربانگاه نمیکرد ...
آری , باید در راه عشق , از اسماعیل جان گذشت ! دیگر چه باک از هر آنچه خاکیست و زمینی ست و از آن تو نیست ...
کاش در این محرم , محرم دل باشیم ... ممنون عزیز مهربانم . در یادم خواهی ماند این روزگاران ... تو هم به یادم باش نازنین .

سلام

سپاس و بسیار بسیار التماس دعا .... خصوصا در بارگاه امام هشتم ....

دورافتاده پنج‌شنبه 10 آذر 1390 ساعت 07:06 ب.ظ http://khe-mesle-khoda.blogsky.com

سلام ...

از وقتی خودم رو در سیاره ای دورافتاده تصور می کنم !، رابطه ام با عشق را در حد علاقۀ پولوتن به خورشید و فاصله آنها می بینم !
و من نمی دانم چرا عاقلان می گویند فقط در زمین حیات وجود دارد ؟
نزدیکی های زهره همه چیز می درخشد ...

هر وقت سخن از عشق می شود، عقلم بغض می کند؛

سلام

نزدیکی های زهره همه چیز می درخشد ... فقط باید تحمل سوختن را داشته باشی تا بدرخشی ...

ممنون از کامنت دومتان

سپاس و التماس دعا ...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد