پشت واژگان سکوت

و اینجا مامنی است برای بیان هر آنچه که پشت واژگان سکوت پنهان شده اند

پشت واژگان سکوت

و اینجا مامنی است برای بیان هر آنچه که پشت واژگان سکوت پنهان شده اند

سفر

چقدر سفر کردن به آدمی یاد می دهد ... اینکه با یک چمدان از خونه ی خودت راه میوفتی و هر چه داری رو پشت سر می گذاری و به جلو نگاه می کنی .... میفهمی یه روزی بالاخره همه چیز رو می ذاری و میری ... فقط به اندازه یه چمدون می تونی با خودت ببری  ... سفر کردن، رفتن رو به آدم یاد میده ... رفتن و جا گذاشتن خونه و هر آنچه که اونجا دوست داری ... برای همینه سفر رفتن همیشه یه غربتی با خودش داره حتی اگه به جای بسیار آشنایی هم سفر کنی ...

آدم وقتی مسافرت می ره تازه می فهمه اینکه اینجا مسافره یعنی چی ... مخصوصا اگه مسافرت طولانی باشه ... وقتی از یک مسافرت طولانی بر می گردی خونه، تازه می فهمی بالاخره یک روز به خونه اصلی خودت برخواهی گشت ... اینکه همه ی جاده ها بالاخره هر چقدر هم که دور باشند باز هم به خونه اصلی آدم بر می گردند ... وقتی هم که بر می گردی انگار هیچ وقت مسافرت نبودی .... چقدر دلم برای اون لحظه میسوزه که توی خونه ی اصلی خودمون حسرت می کشیم که چرا اینقدر توی مسافرتمون خدا رو فراموش کردیم ... چه خوب آیت الله بهجت میفرمایند: وقتی که روح انسان به عالم دیگر رفت، می فهمد این همه تشریفات در دنیا لازم نبود.


خدایا نگذار راهها رو اشتباه بریم، نذار این مسافرت کوتاهمون رو با خونه ی اصلیمون اشتباه بگیریم ... خدایا خودت مراقبمون باش که تو خیر الحافظینی ...



* آیت الله بهجت یک شب بعد از نماز فرمودند:

« اگر سلاطین عالم می دانستند که انسان در حال عبادت چه لذتهایی می برد، هیچ گاه دنبال این مسائل مادی نمی رفتند...»


من



 

کاش یادمان می ماند اولین کسی که در محضر کبریایی خداوند گفت «من»، شیطان بود ... گفت من و از آنچه خدا خواست سرباز زد و خواست «منِ» خود را انجام داد ... و گناه از آنجا شروع شد ... از وقتی که «من» زاده شد ...

 

چه ماهرانه گناه، خود را پشت «من» پنهان می کند و ما نمی فهمیم ..... نمی فهمیم  وقتی می گوییم «من» شیطان چقدر خوشحال می شود ... انگار او را صدا کرده ایم ...

 

وقتی می گوییم «من» ، منی که پشتوانه اش خدا نیست ... یعنی من و شیطان ... به همین سادگی ... وقتی به یاد خدا نباشیم حتما شیطان به یاد ما می افتد ....آن وقت این ماییم که می خواهیم ... بی آنکه خدا را در ورای آن دیده باشیم ...

و تمام بندگی ... یعنی منِ تو در منِ او غرق شود ... یعنی آنی را بخواهی که او می خواهد ... و این عین عزت ... که تمام عزت آدمی همین بندگی خداست ...

 

به فرموده جناب شیخ رجبعلی: اگر چشم برای خدا کار کند می شود عین الله و اگر گوش برای خدا کار کند می شود اُذُن الله و اگر دست برای خدا کار کند می شود یدالله تا می رسد به قلب انسان ، که جای خداست که فرموده اند: قلب مومن عرش خداوند رحمان است.

 

کاش یادمان می ماند مبدا تمامی گناهان آدمی همین «من» است که اگر هر کسی این «من» خود را با خدا کوک می کرد ... بهترین های این دنیا و آن دنیا از آن او می شد ... و صد حیف که ما همیشه چقدر خودمان را ارزان می فروشیم ... به نامی و نگاهی و غیبتی و سخره ای و ...

 

کاش یادمان می ماند ... که او« هو الاول و آخر» است ... کاش یادمان می ماند این دنیا یک روز تمام می شود ..


* یادت باشد همیشه باید غمی گوشه دلمان باشد ... که البته اگر حواسمان به دلمان باشد می بینیم که این غم همیشه هست و ما هم همیشه به روشهای مختلف از آن فرار می کنیم ... بی آنکه علت واقعی را بیابیم ... که این غم دلیل زیبایی دارد ... اینکه اینجا جای ما نیست ... اینکه دلمان برای خدا تنگ است ولی نمی فهمیم ... همین ... 

 

شهادت حضرت زهرا

 

 

نمی دانم چرا روضه حضرت زهرا را می خوانند، اشک هایم بیشتر برای حضرت علی جاری می شوند ... غربت علی دیوانه ام می کنم ... زمین خوردن هایش در راه بین مسجد و خانه .... ناله هایش .... مظلومیتش ... تنهاییش ...

درد و دل

 

خدایا ...  گاهی فکر می کنم ... اگه همون قدر که ما حواسمون از تو پرت میشه، تو حواست از ما پرت میشد، چه اتفاقی می افتاد ....  

 

خدایا ... این روزها دارم به این موضوع فکر می کنم که چرا اینقدر ناخودآگاه ما زیاده ... چرا اکثر کارامون ناخواسته بر اساس نفسمونه ... چرا نمی تونیم حواسمون را جمع کنیم ... چرا سعی نمی کنیم همه چیمون را دست خودمون و اختیارمون بگیریم و اون وقت این آگاهی را با قطب نمای تو حرکت بدیم ...  

 

خدایا ... دارم یواش یواش مطمئن میشم تنبلی بزرگترین شیطون درون ماست ... اونه که همش میگه ولش کن .. وقت هست ... همش وعده میده به یه روز دیگه ... اونه که نمیذاره به جلو حرکت کنیم ...  

تازه دارم می فهمم شیطان خیلی از کاراش رو فقط با دعوت ما به تنبلی پیش می بره ...  

 

خدایا ... خسته ام از این همه تنبلی ... از این همه امروز و فردا کردن ... خدایا ...  دری که ما همه به روی خودمون بستیم و توی این دنیای تاریک موندیم رو به روی خودت باز کن که تو بهترین راه نجاتی ... یا دلیل المتحیرین ...

  

* خدایا این همه هیاهو رو نمی فهمم ... نمی فهمم مردم دنبال چی می گردن ... نمی فهمم چرا ما آدمها یه کم سکوت نمی کنیم تا صدای تو رو درون خودمون بشنویم ...  

* خدایا از دست خودم هم خسته ام ...  

* خدایا ما را برای خودت بخواه ...کمکمون کن ... احساس می کنم همه خسته ایم ... ولی نمی دونیم چرا ...

سال نو مبارک

 

 

 

لبخند خداوند را برای هر روز زندگی تان آرزومندم ... سال نو مبارک