پشت واژگان سکوت

و اینجا مامنی است برای بیان هر آنچه که پشت واژگان سکوت پنهان شده اند

پشت واژگان سکوت

و اینجا مامنی است برای بیان هر آنچه که پشت واژگان سکوت پنهان شده اند

مهلت

 

  

   .... و خداوند هیچکس را همانند مهلت دادن نیازمود....  

 

 در حدیثی از حضرت علی (ع) خواندم: «چه بسا کسانیکه با نعمتهای رسیده به دام افتند و با پرده پوشی گناه فریب خورند و با ستایش شدن آزموده شوند و خداوند هیچکس را همانند مهلت دادن نیازمود ...  

احساس می کنم این از آن سنتهای خداوندیست که از زمان هابیل و قابیل تاریخ گذشته تا زمان هابیل و قابیل تاریخ معاصر همیشه جاری بوده است ... که خداوند صبور است و به تماشای آدمی نشسته است ... مهلت می دهد و مهلت می دهد و مهلت می دهد ... ولی وای به روزی که این مهلتها تمام شود و بگوید برگه های امتحانی بالا ... وقت تمام شد ...  

انگار که این مهلت دادن ها بزرگترین امتحان آدمی است ... این قدر سرمان با آن گرم می شود که اصلا خود خدا را فراموش می کنیم ... آخر ما آدمها یاد گرفته ایم چوب تری بالای سرمان باشد ... تا خطا کردیم چوبمان بزنند ... اما وقتی در محضر خدا گناه می کنیم و به ما مهلت داده می شود و چوبش را آنی نمی زنند، هوا برمان می دارد که انگار کسی حواسش به ما نیست ... اما دریغ که ما خود، حواسمان به او  و مهلت دادنهایش  نیست ...   

چه زیبا گفته اند: «پاک و منزه است خداوندی که گاه بندگانش را به وفور نعمت عذاب می کند» ...  

و ما چقدر غافلیم ...

ما آدمها ...

نمی دانم مردمان امروز چرا خود را متمدن تر از مردمان دیروز می دانند ... انگار همین که پوششی از تکنولوژی روی خود کشیدند  و اهلی شهر شدند و رستوران و شهربازی و تلویزیون و سینما و هزار رنگ و لعاب و سر و صدا برای خودشان درست کردند ... فکر کردند می توانند شباهت وافر خود را با اقوام گذشته پنهان کنند ... و یا شاید حتی می خواهند بدتر بودن خود را بپوشانند ... هر چه در دور و برم میبینم و می شنوم همه حکایت از همان جاهلیت اخری دارد که خدا در قرآن گفته ... همان توحش ولی در قالب لباس میش ... حمله به غزه و سوریه و عراق و پاکستان و مالی و .... استعمارگری همیشگی فرانسه و بریتانیا و امریکا و ... انگار ما آدمها قرار نیست آدم شویم ... فقط بلدیم لباس تنمان را شیک و زیبا کنیم .. انگار نه انگار که روحی درون این تن قرار دارد که آمده ایم به این دنیا تا آن را پاک و مطهر سازیم ... و برگردیم پیش خدا ...  نمی دانم ما آدمها دنبال چی می گردیم که به داشته ی خودمان هیچ وقت دلخوش که هیچ، راضی هم نبوده ایم .. چرا دنیا هیچ وقت آرام نمی گیرد ... چرا آدمها همیشه ادای کمک کردن بهم را در می آورند ولی در اصل دارند به ضرر یکدیگر رفتار می کنند ... چرا سازمان ملل به آن بزرگی داریم ولی هیچ گاه قادر نیست حق کشور کوچک و ضیعفی مانند مالی را بگیرد ...  چرا همه، حرفهای بزرگ می زنند ولی حتی قادر به انجام کارهای کوچک هم نیستند ... این همه رفت و آمد ... این همه حرف گنده ... این همه هزینه ... پس چرا ما آدمها هیچ وقت نمی توانیم از حقوق آدمهای ضعیف دفاع کنیم ... چرا ضعفا همیشه ضعیف تر میشوند و گردن کلفتها، گردن کلفت تر ...  انگار همگی دلمان یادمان رفته ... همه فقط می دویم ... ولی به کجا ... انگار کسی به این موضوع فکر نمی کنه ...  چرا خدا به همین سادگی یادمان رفته ... دنیا  و اتفاقاتش غمگینم می کنم ... و فقط فکر به این موضوع است که آرامم می کند .. اینکه خدا جبار است و "إنّ الله عزیزٌ ذوانتقامٍ" 

جگر شیر نداری سفر عشق مرو

خیلی وقت بود این عبارت از ذهنم بیرون رفته بود ... "جگر شیر نداری سفر عشق مرو" ... یادم رفته بود عشق واقعی جگر شیر می خواهد .... مگر میشود عاشق خدا بود و جگر شیر نداشت ... خدایی که برای تعیین عیار عاشقیت آزمایشت خواهد کرد  بسیار ... که خودش در آیه 155 سوره مومنون می گوید .....

اصلا مگر عشق چیزی به جز جگر شیر هم میخواهد ..... باید جگر شیر داشته باشی که از همه چیز و بالاتر از همه از خودت در راه معشوقت بگذری ... آن هم معشوقی مانند خدا ... که فقط و فقط و فقط باید در راه عشق، او را شناخت ... که هیچ راهی جز عاشقی برای شناخت خدا و نیز خود آدمی کافی نیست ...  و چه راست گفته اند ... که در عشق شناخته میشویم و در رنج ....

چه خوب می گوید ملاصدرای شیرازی ... "اصل آن است که ما بتوانیم از خود دور شویم و این تبعیدی است ابدی برای آن کس که خواهان قربت است ... مردان و زنان راه حق چه سلاطین، اراده کنند و چه نکنند پیوسته در تبعید از خویشتن اند به قصد تقرب به بارگاه حق جل جلاله ... "

و چه چیزی جز عشق این تبعید ابدی را ممکن می کند ؟!! .. و نیز چه چیزی جز جگر شیر داشتن این عشق را میسر می کند ؟!! ....  

و چقدر فاصله است بین گفتن از عاشقی و عاشق بودن .... چقدر سخت است که راحت می توانی بگویی ولی راحت نمی توانی عمل کنی ... عیار عاشقی را در گذر از هفت خوانهای عشق می توان سنجید ... و چقدر آدمی در این گذر کم می آورد ...  آدمی­ای که وقتی پای عشق زمینی هم که به میان می آید، کم می آورد .... و شاهدش هم همین بس که اکثر عشاق بعد از وصال عشق شان رو به افول میرود ... که اگر عشق شان عشقی حقیقی بود، وصال باید به جای آنکه خاموشش کند، پر نورترش میکرد .... در گذار عاشقی خدا هم همین طور رفتار میکنیم که طعم عاشقی را در نمی یابیم ...عاشقی هم مشق کردن میخواهد ... یادش بخیر وبلاگ ”حتی بیشتر" را که نوشته بود .... " عشق، عشق است ... این آدمی است که حقیقی است یا مجازی" ...   

* برای مخاطب خاص:‌  کاش  حس می کردیم  مر چقدر که از نماز و قرآن  و دعا و  خلوت و سکوت و ...   کم  میگذاریم  به همان اندازه خدا را از دست  می دهیم ....  شاید اگر کمی دقت کنیم  حس کنیم ....

هیاهو

نمی دونم چرا همیشه توی شلوغیها خدا رو گم می کنیم .... چه شلوغی محیطی ... چه شلوغی روحی ... چه شلوغی فکری  و ....  چرا همیشه اون چیزی که گم میکنیم خداست .... چرا فقط خدا رو توی سجاده ی نماز اونم اگه حواسمون رو جمع کنیم یادمون میاد .... چرا خدا که اول و آخر همه چیزه، باید اول از همه فراموش بشه .... چرا یادمون نمی مونه زندگی یعنی خدا ... فقط خدا .... اگه خدا رو از زندگی مون جدا کنیم دیگه توی زندگی چی باقی می مونه که ارزش زندگی کردن داشته باشه ... اگه فقط کمی ... فقط کمی محبت خدا رو توی دلمون احساس کرده باشیم و یه زمانی توی شلوغی های زندگی این محبت رو گم کرده باشیم و یا اینکه کمتر حسش کنیم ... اون وقته که حس می کنیم چقدر خالی شدیم ... که هر چی توی زندگی داشته باشیم ... وقتی خدا نباشه .. وقتی محبتش رو حس نکنیم ... هیچ ارزشی نداره ....

نمی دونم چرا همیشه گول این وسوسه شیطان را می خوریم که حالا دیر نیست ... حالا این دفعه عیبی نداره ... حالا سر نماز خدا یادت میاد ... نمی دونم چرا یادمون میره هر لحظه که یاد خدا از دلمون بره ... نمیشه جبرانش کرد ... که اون لحظه ی بدون خدا گذشت و خسرانش برامون موند ... اون وقت یه دفعه به خودمون میایم می بینیم یه عمره دنبال فرصت هستیم که کارامون ... مشغله هامون تموم بشه و به یاد خدا بیوفتیم ... که دنبال خدا بگردیم ... غافل از اینکه که خدا خودش این شرایط ها رو فراهم می کنه تا ببینه کدوم بنده اش همه جا حتی وسط شلوغیهای زندگی به یادشه .... که خودش میگه بندگان من کسانی هستند که هیچ تجارت و معامله ای اونها را از یاد من غافل نمی کنه .... و ... کاش ... می فهمیدیم ... هو الاول و الآخر ....  و ... هو المحبوب ... و ... هو المعشوق ....

* کاش با پوست و گوشتمون حس کرده بودیم که زندگی یعنی خدا ... فقط و فقط خدا ...  

 

خدا نامه

 

خداوندا .... تو تنها حقیقت زندگی هستی .... حقیقتی که از فرط ظهور پنهان شده ای .... و ما به سادگی تبدیلت کرده ایم به کمرنگ ترین رنگ این دیار .... آنقدر هستی که دیگر چشمانمان نمی بینند تو را ... مانند موسیقی دائمی در دنیا شده ای که چون همیشه نواخته میشود دیگر نمی شنویمش .... و ما به سادگی از کنار بزرگی تو می گذریم .....

خداوندا ... تو در کنار مایی ولی انگار ما در کنار تو نیستیم .... انگار تو مراقب مایی ولی ما مراقب خودمان هم نیستیم ...

 خداوندا کاش می فهمیدیم که تنها هدف زندگی تویی ... که تو ما را آفریدی که به تو برسیم .... ولی آنقدر حواسمان پرت دنیا شد که از یادمان رفتی .... و فقط خدایی شدی که در آسمانی و فقط می دانیم هر وقت چیزی خواستیم باید آن را از تو بخواهیم .... و به سادگی فراموش کردیم که باید فقط خودت را از تو خواست ... که تو آنقدر عشقی که سراسر وجودمان را گرم میکنی ....  که اگر تو را داشته باشیم همه چیز داریم و اگر همه چیز داشته باشیم و تو را نه، هیچ چیز نداریم ... هیچ چیز ....

خدایا ... خدایا .... برای بودنت هزاران هزار بار شکر ....  برای اینکه ما بندگان توییم هزاران هزار بار شکر ...

خدایا میدانم که  مشتاق و منتظر مایی .... کاش ما هم به همین اندازه مشتاق تو بودیم ... کاش با تمام وجود حس میکردیم تو تنها مقصد این دنیایی ... و .... کاش ... کاش ... کاش ...

*خداوندا ما را برای خودت تربیت کن ...  

* خدایا تو اله العاصینی ... اگر گناهانمان ما را از تو دور کرده است ... تو که خود ملجا المطرودینی ما را پناه بده ... برای خودت بخواه ...  

* ......