پشت واژگان سکوت

و اینجا مامنی است برای بیان هر آنچه که پشت واژگان سکوت پنهان شده اند

پشت واژگان سکوت

و اینجا مامنی است برای بیان هر آنچه که پشت واژگان سکوت پنهان شده اند

هنوز هم

هنوز هم فیلمهایی که توش یه غمی هست رو بیشتر از فیلمهای خنده دار و یا حتی خنثی دوست دارم ... فیلمهایی که اتفاقا غمش بزرگه ... غمش درگیری با دنیای مادیه ... غمش کنار نیومدن با زندگی روزمره ی آدمهاست ... هنوز هم برای اشک بیشتر از لبخند احترام قائلم ... هنوز هم اشک برام خیلی مقدسه ... هنوز هم نتونستم با خوشحالی این دنیا کنار بیام ... هنوز هم احساس می کنم همه آدمها باید یه غمی گوشه ی دلشون باشد وگرنه از آدمیتشون کم میشه ... هنوز هم لحظات غم انگیز و دل گرفتنهای وقت و بی وقت رو دوست دارم ... هنوز احساس میکنم خدا توی تنهایی ها بیشتر هست ... هنوزهم احساس می کنم خدا هر که بیشتر دوست داره تنهاترش میکنه... حالا چه دور و برش رو خلوت کنه  و چه دلشو ... فرقی نمی کنه ... هنوز هم آدمهای تنها رو بیشتر دوست دارم و آدمهایی که تنهایی رو انتخاب می کنن و البته آدمهایی که با اینکه دور و برشون شلوغه ، توشون همیشه یه خلوت و تنهایی پیدا میشه ....هنوز هم آدمهای ناراضی رو بیشتر از آدمهای راضی دوست دارم ... هنوز هم اونایی که توی زندگی دنبال یه چیزخاصی می گردند برام محترم ترند ... و من چقدر همیشه این آدمها رو توی زندگیم کم داشتم ... اصلا همین کم داشتن ها رو هم همیشه بیشتر دوست داشتم ... هنوزم  حرفم همون حرف سهرابه که می گفت: آدمها وقتی برای من وجود دارند که از پله های خاصی از شعور بالا رفته باشند ...  و اینکه می گفت: یاد من باشد تنها هستم ... ماه بالای سر تنهایی است ... و اینکه می گفت: وسیع باش، و تنها و سر به زیر و سخت ....  (چقدر سهراب رو دوست دارم و چقدر ازش یاد گرفتم و چقدر با اون زندگی کردم) ... هنوز هم آدمهایی که قید و بندی به جز خدا ندارند بیشتر از همه ی آدمها دوست دارم ... هنوز هم آدمهایی که از سطح زندگی گذشتن و به عمقش فکر می کنن برام دوست داشتنی ترند ... و هنوز هم  آدمهایی رو که فارغ از زمان و مکان زندگی می کنن رو بیشتر دوست دارم .... هنوز هم آدمهایی که برای خودشون زندگی می کنن رو بیشتر می پسندم  ... هنوز هم اونهایی که شجاعت شکستن و رد شدن رو دارن رو بیشتر تحسین می کنم .... هنوز هم دو نفره های عمیق و یک جا نشستنهای طولانی و حرف چشمها رو خوندن رو بیشتر از تمام روابط بین آدمها دوست دارم .... هنوز هم عاشق شبم ... هنوز هم تماشای ماه دیوونم می کنه ... هنوز هم وقتی ماه رو توی آسمون می بینم دنبال سیاره زهره می گردم .... هنوز هم عاشق پنجره ام و یه پنجره می تونه دقیقه های طولانی راضیم کنه ... میتونه مبهوتم کنه ... می تونه بذاره نفس بکشم ... هنوز هم عاشق صبح های زودم ... عاشق طلوع خورشید ... عاشق نسیم دم صبح ... هنوزم عاشق اینم که از نسیم صبح های زود روزهای آخر ماه مرداد بوی شهریور رو حس کنم و از نسیم صبح های ماه شهریور دنبال بوی پاییز و غم پنهان اون باشم ...  هنوزم عکس یه جاده می تونه منو با خودش ببره ... هنوز هم عاشق نیمکت های تنهای پارکهام ... و ...  هنوز هم دلم زود میشکنه ... خیلی زود ... هنوز هم بدون عشق نمی تونم زندگی کنم (یا خیر حبیب و محبوب) ... هنوز هم نوشتن آرومم میکنه ... هنوز هم ...

 

*چقدر دلم درد و دل می خواست ... انگار سبک شدم ... نمی دونم شاید اینکه خودم رو برای خودم نوشتم سبک شدم ... نمی دونم ....

* چقدر خوشحالم این «هنوز هم» ها تبدیل به «یادش بخیر» نشده ...

 

  

نظرات 6 + ارسال نظر
آرشید سه‌شنبه 22 مرداد 1392 ساعت 09:34 ق.ظ http://arshid.blog.ir

سلام و سپاس
خوشحالم که گاهی توفیق خواندن آثارتان را دارم .
تا همیشه پاینده و پیروز باشید

عبد منیب چهارشنبه 23 مرداد 1392 ساعت 12:35 ق.ظ http://abde-monib.blogfa.com

آخیش...چه قدر چسبید.....مخصوصا آخراش. کاملا احساستو احساس کردم...ممنون از درد دلت دوست خوبم.

چه خوب که چسبید !!!

خواهش می کنم ...

زهرا پنج‌شنبه 24 مرداد 1392 ساعت 04:46 ب.ظ

اومدم دوباره این یادداشت رو بخونم...خیلی به دلم نشست .. و همراه شدنش با موزیک وبلاگت منو برد به جاهای دور در خاطراتم..یه قسمتی از وجودم که انگار مدتهاست فراموشش کردم...یه حسی مثل حس های غریب نوجوانی ..سال هایی که تازه دنیا رو می شناسی ولی هنوز خیلی غرق سختی ها و حقایقش نشدی ..وقتی هنوز می تونی خیال کنی و تو آسمون آرزوها پر بکشی . وقتی هنوز می تونی به رویاهات اعتماد کنی و تصور کنی یه روزی یه جایی می تونن اتفاق بیا فتن...

این پست را از ته ته ته دلم نوشته بودم ... انگار مدت ها بود که داشت در من متولد می شد و من باید یه روزی می نوشتمش ... انگار باید خودمو یه جایی ثبت می کردم تا یادم نره ... یادم نره حواسم باشه چیزهایی که برای بدست آوردنشون زحمت کشیدم به سادگی از دست ندم ... نوشتم تا برای همیشه یه جایی باشه که اگه خواستم دوباره خودمو بشناسم بهش مراجعه کنم ...
خوشحالم که این پست به دلت نشست ...

زهرا یکشنبه 27 مرداد 1392 ساعت 05:57 ب.ظ

دورافتاده پنج‌شنبه 31 مرداد 1392 ساعت 01:41 ق.ظ

هنوز هم "یا ... من لا ... له" ها دلنشین ترین فرازهاست ...
همین یک هنوز به یادگار بماند برای من کافیست؛

(هنوز هم اینجا حس خوبی داره)

چه "هنوز هم" زیبایی ...

هنوز هم چشم به راه قلمتان هستم ... هنوز هم حضورتان خوشحالم می کند ...

مهدی جمعه 1 شهریور 1392 ساعت 02:09 ق.ظ http://nakhl.blogfa.com

نوشتن در حقیقت زایش احساس درونی آدم است. با نوشتن، احساس متولد می شود و با انتقال به آنهایی که هم سنخ اویند، رشد می کند و تکثیر میابد.
به عبارتی دیگر، همین احساس شما که با نوشتن، از دنیای محصور و درونی خودتان به دنیای بیکران دیگران آمده است، در وجود شخصی دیگر -دوستنان شما- متبلور می شود و این سلسه ی انتقال احساس، بی اختیار شما استمرار خواهد یافت.

ممنون از توضیحات خوبتون ... اعتقاد دارم نوشتن آدمی را پخته تر می کند همانند خواندن ... وقتی می نویسی انگار هستی ... انگار خلق می کنی ... حس آفرینش به آدمی دست می دهد ...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد