پشت واژگان سکوت

و اینجا مامنی است برای بیان هر آنچه که پشت واژگان سکوت پنهان شده اند

پشت واژگان سکوت

و اینجا مامنی است برای بیان هر آنچه که پشت واژگان سکوت پنهان شده اند

زن بودن کار مشکلی است و مادر بودن کاری مشکل تر

این که بخواهی زن باشی به معنی واقعی کلمه یعنی خود به تکامل و بلوغ و فرهیختگی رسیده باشی، در جامعه عنصری سازنده باشی و نه بر هم زننده و مخرب، در محیط کار، کارمندی خوب و کاربلد باشی، در خانه همسری خوب و شایسته و البته  مهمتر از همه عاشق باشی (حتی با گذشت سالها از زندگی مشترک)و نیز کدبانو و مدیری کاردان و مادری صبور و به معنی واقعی مربی و در ضمن در این میان خودت را هم فراموش نکنی و رشد کنی ، کار بسیار بسیار مشکلی است ... کار بسیار مشکلی است که از میان تمام رنگ و لعابها و ظواهر گول زننده ی زنانه بگذری و بخواهی خودت را در میان تمام این نقش ها بیابی و عشق را نیز فراموش نکنی ... و مشکل تر اینکه حواست باشد خدا نیز در این میان گم نشود ... که البته اگر بخواهی زن واقعی باشی، فقط به واسطه عشق به خداوند ممکن است وگرنه شیطان زنان را بسیار ساده می فریبد ... و اگر در میان انجام تمام این نقش ها نیت قربت الی الله داشته باشی ... خدا را خواهی یافت که به تو لبخند می زند و خودت را در آغوش او می یابی...


و مردان .... مردان هیچ گاه ظرافت و سختی و اهمیت نقشهای زنان را درک نخواهند کرد .. همانگونه که اکثریت آنها بر این باورند که زنان کار سخت و جدی ای در زندگی انجام نمی دهند ... به دور از اینکه بدانند اگر بخواهی زن، همسر و مادر درخوری باشی، باید مشقت های بسیاری را تحمل کنی ... مشقتهایی که شاید هیچ گاه به چشم نیاید ... مردان هیچ گاه نخواهند فهمید مادر بودن یعنی چه .. کما اینکه یک زن هم تا زمانی که مادر نشده باشد این را نخواهد فهمید ....


* من که سالها در تنهایی های عمیق خود غرق شده بودم، هنوز نقش همسری خود را باور نکرده ام ، چه برسد به نقش مادری این روزهایم ... بعد از گذشت دو ماه به تازگی باورم شده این فرشته کوچک و شکموی خانه ی ما، فرزند من است و من مادر او هستم!

* من از موقعی که مادر شدم، مادرم را بیشتر دوست دارم و تازه فهمیدم مادرم مرا چقدر دوست داشته است ... صد حیف که هیچ گاه پدر نخواهم شد تا پدرم را هم درک کنم و بیشتر دوستش بدارم ...

* گذران سریع روزها و ماهها، بیشتر از گذشته بی ارزش بودن این دنیا را برایم به اثبات می ساند... اینکه این همه سال به قدر ثانیه ای گذشت، بیشتر هیچ بودن این دنیا را نشانم می دهد ...گاهی گذشته  و آن همه اتفاق جلوی چشمانم رژه می رود، باورم نمی شود این همه سال به همین زودی گذشته باشد... دلم میگیرد ... باورم میشد آن دنیا چقدر برایم یوم الحسرت خواهد بود ... و این جمله ی شهید آوینی که مدام از فکرم می گذرد: به جز برای خدا کاری مکن ...


نظرات 2 + ارسال نظر
خواننده همیشگی پنج‌شنبه 12 تیر 1393 ساعت 01:29 ب.ظ

سلام
پدر و مادر بودن تا تجربه نشن قابل درک نیستن.
پدر بودن حس مسوولیتی بزرگه. احساس میکنی نباید بذاری آب تو دل خانوادت تکون بخوره و خانوادت همیشه حس کنن همه چیز مرتبه.
باید سنگ صبور باشی
باید با وجود تمام نامهربانیهای بیرون خونه عاشقانه مواظب گلهای خونت باشی.
باید ظرافتهای روحی همسرت را درک کنی.
ولی یک چیز را مطمئنم این که پدر بودن با مادر بودن قابل مقایسه نیست. بی دلیل نیست که بزرگان دین گفتن" الجنه تحت اقدام امهات".
کلمه مادر خیلی مقدسه و مطمئنا برازنده شما. این فصل نو از زندگی مبارک باشه.
یا علی

سلام

به نظرم تا مرد هم نباشی نمی توانی سختی مرد بودن را درک کنی ... و مشکل اینجاست که هیچ زنی نمی تواند مرد باشد و هیچ مردی زن... بنابراین هیچ وقت این دو نمی توانند یه طور کامل همدیگر را درک کنند و این به واقع سرمنشا اکثر اختلافهاست مگر اینکه عشق گره از کار این مشکل بگشاید ...

ممنون

ممنون

زهرا سه‌شنبه 17 تیر 1393 ساعت 03:15 ب.ظ

دوست خوبم ..نوشته ات عجیب به دلم نشست..دنیا و زندگی برای من همیشه یه سوال بزرگ بوده که هنوزم که هنوزه از این سوال بی جواب نجات پیدا نکردم. بعضی وقت ها فکر می کنم ما تو یه حباب بزرگ زندگی می کنیم که به چشم بر هم زدنی می ترکه .گذران سریع دنیا مرا هم دچار بهت کرده..کمی هم ترس .چون می بینم : عمرم گذشت و نشدم آنچه خواستی...
شخصی می گفت درسته که مادر بودن سخته اما محاله کسی که مادر شده حاضر باشه به گذشته ش برگرده و دیگه مادر نباشه.

خدا همیشه جواب سوالات آدم رو میده ... منتظر باش...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد