پشت واژگان سکوت

و اینجا مامنی است برای بیان هر آنچه که پشت واژگان سکوت پنهان شده اند

پشت واژگان سکوت

و اینجا مامنی است برای بیان هر آنچه که پشت واژگان سکوت پنهان شده اند

حکایت لوسترها

 

امشب در راه برگشت به خونه، چشمم افتاد به لوستر فروشیهای خیابان شریعتی که روز به روز دارن زیادتر میشن؛ یه دفعه به این فکر افتادم که این همه لوستر فروشی، این همه لوسترهای بزرگ و پر از روشنایی برای چی؟  

 

نمی تونم نیاز به این لوسترهای عظیم رو درک کنم؟   

مگه ما قراره روی زمین چیو ببینیم که به این همه لامپ نیاز داره؟  

 

می خوایم از تاریکی زمین فرار کنیم و یا از تاریکی خودمون و یا تاریکی از آدما؟  

 

می خوایم پشت این لوسترها قایم شیم که تاریکی رو نبینیم مثل اینکه پشت کلی سروصدا قایم می شیم تا صدای واقعی سکوت همیشگی زمین رو نشنویم؟ 

 

به قول اخوان ثالث: 

 

" و من در حیرتم از اینکه در شهر شما بینم 

به هر گامی چراغی هست با نور افکنی پر زور  

و شبها باز هم تاریک؟ 

خدا را یک «ستاره از فساد خاک وارسته» 

چو قندیلی بیاویزید از سقف سیاه شهر  

بدرد شاید این تاریکی نه تو  

و لختی روشنای زنده ای تابد به راه شهر."

 

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد