رسیدن به بیهودگی زندگی، پایان نیست، آغاز است. این حقیقی است که تقریبا تمام روانهای بزرگ از آن آغازکرده اند .... این جمله را سالها قبل جایی که یادم نمی آید خوانده ام و مدت هاست آن را نوشته ام و بر دیوار روبرویم گذاشته ام .... که هر روز ببینمش ... و روزهایی که از زندگی خسته ام بخوانمش ... یادم باشد که زندگی بیهوده است اما این بیهودگی پایان زندگی نیست .... یادم باشد همه ی آدمهای بزرگ دنیا این بیهودگی را لمس کرده اند و به دنبال چیزی فراتر از روزمرگیها رفته اند .... که مردمان دو دسته اند .... دسته ای که اصلا نمی دانند در حال زندگی کردن هستند .... نمی دانند زندگی چیست ..... نمی دانند زندگی باید آنها را به جلو براند و یا آنها زندگی را ..... و دسته ای دیگر ..... که خود سکاندار زندگی خویشند ... که هرگز اسیر روزمرگی ها نمی شوند .... اینهایند که بیهودگی زندگی را لمس می کنند و قصد می کنند کاری کنند فراتر از این بیهودگی .... چیزی بسازند .... چیزی بیابند .... اندیشه ای خلق کنند .... اینهایند که فرق بین حقیقت و واقعیت زندگی را یافته اند .... مردمان اسیر روزمرگی ها، واقعیت زندگی را زندگی می کنند .... هر جور که زندگی بخواهد ... ولی روانهای بزرگ به دنبال حقیقت زندگی اند ...... واقعیت زندگی گولشان نمی زند .... اسیرشان نمی کند .... و مرز بین این واقعیت و حقیقت بسیار باریک است و خداوند چه خوب در قرآن این مرز را نشان داده است ....« و زندگی دنیا چیزی جز مایهی فریب نیست»آل عمران. آیه 185 ...... کاش لمسش می کردیم ....
* نمی دانم چرا هنگام نوشتن این جملات اینقدر دلم گرفت ....
* کاش تکلیفمان را با زندگی روشن می کردیم ....
* کاش تکلیفمان را با دلمان روشن میکردیم ....
* کاش دلم اینقدر مرا آزار نمی داد... کاش کمی حرف عقلم را می فهمید .... گوش می کرد.... گاهی مراعات مرا هم میکرد.....
* ...........
و مهمترین اصل زندگی همین است: تکلیفت را با خودت , با دلت و با زندگی ات روشن کنی ! چه می خواهی و از کدام مسیر باید بروی تا به مقصد برسی !
جنگ بین عقل و دل هم همیشگی ست عزیز . خود را آزار مده .... همه ما درگیرش هستیم ... موفق باشی .
سلام
و یافتن مسیر چقدر ساده و چقدر سخت است ...
ممنون ....
نوشته ای متین و پر معنا بود.
آدم باید عمرش را سر چیزی صرف کند که حاصلش ماندگارتر باشد؛ یا صالحات و باقیات یا لا اقل تا آخر عمر دنیوی اش با او باشد. ما آدم ها اکثرا عمرمان را سر چیزهای فانی و زودگذر تلف میکنیم.
آدم باید عمرش را که خدا به او داده صرف خود خدا کند .... و این چقدر گاهی سخت است .... و خدا گاهی چقدر سخت ما آدم ها را آزمایش می کند ....
موجودی که دارای ارزش های خدائی است , دنبال زندگی روز مره می افتد و این قاتل هر انسان زنده ای است منجلابی که در آن عزیز ترین ارزشهای خدائی انسان هر روز فرو می رود! .....
...آدم، در زندگی روزمره همه اش متوجه بیرون است، متوجه این چیزهایی که به او لذت می دهد و به طرف آنها کشیده می شود. بعد می بینیم که خود من ، این من که از جنس خداست، از آن بالاها آمده پایین...
این جملات دکتر شریعتی را هیچ وقت فراموش نمی کنم. این پست شما ناخودآگاه من را یاد سخنان این معلم عزیز انداخت. خدا روحش را شاد کنه.
آهنگ وب لاگ چقدر به آرامش تصویر دریا می آد!!
خیلی زیبا بود ممنون
دکتر شریعتی در تمام کتابهایی که ازشون خوندم به شدت مخالف روزمرگی بودند .... یادم میاد که در یکی از کتابهاشون از آدم خوب بودن هم انتقاد می کردند .... چیزی فراتر از خوب بودن را برای انسانها می پسندیدند ....
و اگر ما هم به روزمرگی که هیچ، به خوب بودن هم قانع نباشیم ..... چقدر رشد خواهیم کرد .... حیف که همیشه به حداقل قانع می شویم در معنویات و به حداکثر راضی می شویم در مادیات .... و کاش این دو برعکس بود ....
سپاس ...
الهی کاش به اندازه ی آنی فرصتم میدادی تا بر برمودای خیال مشوش خاکیِ ِ خود فرو میرفتم و جرعه ای از شراب عشق تو می نوشیدم که عین سجده پروانه ی تشنه برسجاده ی شمع میشد. الهی کاش به اندازه ی دمی آغوشم میدادی ، تا بر گلبرگ های شقایق تو آرام گیرم، که این مدهوش مست خواب را نسزاست تاابد وامدار شب و همدم شب پره ها باشد، الهی نورم ده تادر سیاه چال وسوسه هادست به غیر تو نیاویزم و فقط حبل تو چراغ راهم باشد . الهی امانم ده در گلستان ابراهیمیت تا نسوزم به جرم طواف پروانگی و بت منییتی را که در خود شکستم. ببخشای و نجاتم ده از هبوطی که ناخورده سیب بر این سبیلم کشاند.
خدایا کور بایدم که عزتی را که به این به گل نشسته عطا کردی کم شمارم . الهی لابدم مگردان در جهار راه بندگی ، که گر دیده ام به لطف گشایی ، هر راه راه بندگیست. خدایا عمر را بر من ارزان نما تاراحت فروشم ، و این متاع سد تعجیلم به وصال تو نگردد .الهی آب را به کامم تلخ نما ، تادر رسیدن به آنچه در برینت وعده ام داده ای تشنه بر لب کوزه مشق ریاضت کنم.... آمین
سلام بانوی آبان
باید از این همه درد و رنج و روز مرگی ها ، به خدا پناه برده و از او بخواهیم....
سلام
مناجات هایتان بسیار زیبا هستند ....
باید از این همه درد و رنج و روزمرگی به خدا برد .... تا خودش راه نشانمان دهد ...
بانوی عزیز
نوشته اید کاش تکلیفمان را ...
و این خیلی قابل تامل بود
امیدوارم همیشه سبز باشید
سلام
واقعیت هم همین است که تکلیفمان با هیچی روشن نیست چه برسد با روحمان ... با خدا ....
سپاس ...
خسته نباشید
مطلب جالب بود
موفق باشد
دست نوشته هاتون تا حدی باعث تحریک فرد به فکر کردن در مورد آینده اش میشه
سلام
ممنون ...
سلام و این کتاب را که فرموده بودید بنده نخوانده ام
سپاس از معرفی تان
راستی حالتان سبز است ؟
سلام
کتاب زیبایی است ....
حالم آبی است .... سپاس ..
سلام
از یک طرف خوشحالم که نیامدید به طاعون که گفته بودید وقتی دلتنگید می ایید
از طرف دیگر جایتان برای این پستی که گذاشته ام دیشب خالی حس می کنم
ابی هم برای حال ادم رنگ خوبی است
ارامش به همراه دارد اگر اسمانی باشد
سبز را که گفتم برای این بود که شما انگار معلمید
نه در دنیاید حقیقی منظورم است
کسی که همیشه چیزی دارد که به بقیه یاد بدهد
سپاس
روزهایتان پرتفالی
سلام
در وبلاگتان پیغام گذاشتم که عاشقانه ها و دلتنگی هایم را در وبلاگتان جستجو می کنم ... که همیشه یکی از این دو همراه من هست .....
پست دیشبتان را هم خواندم ... چند بار ...
کاش خودم این یاد دادنی ها را یاد می گرفتم ...
روزهای پرتقالی که گفتید مرا یاد سهراب شاعر مورد علاقه ام می اندازد ... سپاس
و من
نمک پرورده ی همین زخم های از آشنا خورده
آنقدر با خرابی این گریه ساخته ام
که هر کنج این خانه از دست دیده ام دریاست
حالا که چه یعنی کلمه ؟
شما هم خودتان را معرفی کنید
این سایه های مبهم خاموش
همراه شما چه می خواهند ؟
این سنجاق های منتظر
این کوچه های کنجکاو بی رهگذر
این کلمات کتک خورده ی خراب ؟
حالا که چه یعنی شفا ؟
سید علی صالحی
قلب من قالی خداست
تار و پودش از پر فرشته هاست
پهن کرده او دل مرا
در اتاق کوچکی در آسمان خراش آفتاب
برق می زند قالی قشنگ و نو نوار من
از تلاش آفتاب
شب که می شود خدا روی قالی دلم
راه می رود؛ ذوق می کنم گریه می کنم
اشک من ستاره می شود
هر ستاره ای به سمت ماه می رود..
...
یک شبی حواس من نبود
ریخت روی قالی دلم شیشه ای مرکب سیاه
سالهاست مانده جای آن
جای لکه های اشتباه
ای خدا به من بگو
لکه های چرکمرده را کجا خاک می کنند؟
آه؛ آه از اینهمه گناه و اشتباه
آه نام دیگر تو است
آه بال می زند به سوی تو؛ کبوتر تو است
قلب من دوباره تند تند می زند
مثل اینکه بازهم خداست
روی قالی دلم قدم گذاشت
در میان رشته های نازک دلم
نقش یک درخت و یک پرنده کاشته
قلب من چقدر قیمتی است
چون که قالی ظریف و دستباف اوست
این پرنده ای که لای تار و پودش است هدهد است
می پرد به سوی قله های قاف دوست!
خداوندا ! دستانم خالی اند و دلم غرق در آمال. یا به قدرت بیکرانت دستانم را توانا گردان یا دلم
را از آرزوهای دست نیافتنی خالی کن
چه دعای زیبایی ....
آنای عزیزم بسیار سپاسگزارم از شعرهای زیبایت .... بسیار سپاسگزارم ....
اولش همه شکل هم هستیم
کوچولو و کچل
حتی صداهامون هم شبیه به همدیگه است
با اولین گریه بازی شروع میشه
هی بزرگ می شیم
بزرگ و بزرگتر
اونقدر بزرگ که یادمون میره
یه روز کوچولو بودیم
دیگه هیچ چیزیمون شبیه به هم نیست
حتی صداهامون
گاهی با هم می خندیم ، گاهی به هم!
اینجا دیگه بازی به نیمه رسیده
واسه بردن بازی
روی نیمه ی دوم نمی شه خیلی حساب کرد
گاهی باید برای بردن بازی
بین دو نیمه
دوباره باید متولد شد ....
یلدا یعنی یادمان باشد که زندگی آنقدر کوتاه است که یک دقیقه بیشتر با هم بودن را
باید جشن گرفت
یلدایت مبارک
یلدایت مبارک ....
شک اول یقین است
عالی بود
سلام بانوی آبان
سلام
ممنون بانو ...
سلام ...
حق با شماست ...
فکرش را که می کنی می بینی تکلیفت نه با خودت روشن است، نه با دلت، نه با خدای دلت ...
کلاف تکلیف و تکلف درهم پیچیده است؛
با روزمرگی یک زندگی بیهوده را شروع می کنی و ادامه می دهی تا ...
به بیهودگی زندگی می رسی (شاید هم نرسی) ...
از اینها گذشته،
حتی اگر تکلیف هم معلوم بود معلوم نبود به آن عمل می کردیم یا نه ... !
وگرنه سالهاست به سن تکلیف رسیده ایم !
و شاید اگر به تکلیفمان عمل می کردیم الان تکلیفمان مشخص بود ...
و من مانده ام چرا برای سن تکلیف جشن می گیرند ؟!
در طلب گوهر گویای عشق
موج زند موج چو دریا دلــــم
...
گر نکنی بر دل من رحمتـی
وای دلم، وای دلم، وا دلم ...
سلام
این عباراتتان چقدر زیبا بود :
از اینها گذشته،
حتی اگر تکلیف هم معلوم بود معلوم نبود به آن عمل می کردیم یا نه ... !
وگرنه سالهاست به سن تکلیف رسیده ایم !
و شاید اگر به تکلیفمان عمل می کردیم الان تکلیفمان مشخص بود ...
و من مانده ام چرا برای سن تکلیف جشن می گیرند ؟!
انگار ما اصلا دلمان نمی خواهد تکلیفمان را روشن کنیم ....
سپاس
(از کامنت دوم تان هم بسیار سپاسگزارم)
یلدایتان به مهر ...
سپاس ...
سلام عزیزم... واقعا از نوشته هات لذت بردم ..متاسفم که به خاطر مشغله هام زودتر نتونستم از وبلاگت استفاده کنم....نوشته هات نوازشیه بر روح های درگیر و خسته و دور افتاده از اصل....از یاداوری هات ممنون
موفق باشی
سلام
خیلی خوشحال میشم تو هم مطالبم رو بخونی ....
ممنون ...
دل درد دارم
کال بودند
خیال هایی که به خوردم دادی
چه منطقی بود استدلال هاتون...
بانوهای آبانو نمی شناسم اما انگار حرف های کیمیایی در سینه هاشان غلیان می کند...
سلام
سلامی چو بوی خوش آشنایی
سلام
ممنون از لطفتون ... خوش آمدید آشنا ...
کاش کاش و باز کاش...
. شاید زندگس این است...
شاید ...
از نگاهتان به زندگی که جزیی از جهان هستی است بسیار خوشحال شدم. اغلب همنوعان بخاطر روزمرگی شاید هیچگاه نتوانند به چرایی بیاندیشند. دیدگاه شما نسبت به زندگی عمیق است از شما دعوت میکنم افتخار رویت وبلاگم را بدهید.
سلام
هیاهوهای زندگی مثل موج و کف روی آب دریاها می مونن ... اگر می خواهیم زندگی رو درک کنیم باید به اندازه ی عمق عمیقترین اقیانوس ها عمیق باشیم ... چرا که در در سطح به راحتی گول خواهیم خورد ...