نمی دانم چرا همیشه کم خود را در برابر خدا زیاد حساب می کنیم و زیاد او را کم .... همیشه طلبکاریم و برای هر کار کوچکی چشم براه پاداشی و معجزه ای... انگار عادت کرده ایم در برابر هر چه می کنیم چیزی بخواهیم ..... حال آنکه هر آنچه که او می گوید و می خواهد به تمامی برای خود ماست ... که روح خداییمان زنده شود ... که پرواز کنیم ... که از این زمین کنده شویم ... چرا که دنیا را از آن جهت دنیا نام نهاده اند که پست است و دنی .... و انسان لایق اعلی علیین ... و البته خود را به ندانستن می زند ... چرا که او را هم از آن جهت انسان نام نهاده اند که نسیان و فراموشی همراه همیشگی اوست ... که خالقش و عهد ازلی اش را به دست فراموشی سپرده و معصومیت خود را در ورطه ی حیات این دنیا جولانگاه شیطان کرده .... و آن سوتر خود را هم نمی بیند که خدایی مشتاق و منتظر اوست ....
فقط کافی است کمی کنده شویم .... کمی گرد و خاک این دنیا را از دست و پاهایمان تکان دهیم .... از کمی دورتر به دنیا نگاه کنیم .... پیمانه کنیم روحمان را و قالب دنیا را ... و ببینیم این روح خدایی در این قالب دنیایی جا می شود و یا اینکه ما او را کوچک و حقیر کرده و به زور در قالب دنیا جایش داده ایم .... و بفهمیم که چرا گهگاهی دل این روح بینوای ما در این قالب تنگش می گیرد و هوای خدا به سرش میزند .... انگار میفهد که چه کلاهی سرش گذاشته ایم .... و صد حیف که آنقدر هیاهوهای این دنیا گوشهایمان را کر کرده که فریادهای روحمان را نمی شنویم .... و سرخوردگی این روح بینوا را به حساب بدی دنیا و کمی خوشیهای آن میگذاریم ... غافل از اینکه خودمان به زنجیرش کشیده ایم ..... و کاش خدا را مبدل به کم رنگ ترین رنگ این دنیا نمی کرده ایم ....
*همیشه از خدا شرمنده ام که با اسباب و و سایل و نعمتهای خودش پیش چشمانش نافرمانیش را می کنم ....
*کاش جرات داشتیم و نمیگذاشتیم دنیا به هر سو که بخواهد ما را ببرد ....
*یادمان باشد ... دنیا دزد است .... دزدی که انسان را از خودش می دزد و سرگرم می کند ... و ما همیشه دیر می فهمیم ....
*نمیدانم چرا احساس میکنم خواب بودنمان با بیداریمان خیلی تفاوت نمیکند که بدتر هم هست .... چرا که انسان خوابیده را میتوان بیدار کرده ولی کسی که خود را به خواب زده هرگز ....
* کاش خدا را فراموش نمی کردیم ....
سلام بانو
برای چندمین بار از پنجشنبه نوشته زیبایتان را خواندم.
داشتم فکر میکردم باید خیلی در روح خود عمیق شیم تا بزرگیش را لمس کنیم تا بتونیم اینطور از بالا ببینیم و شما چه زیبا نوشتید : پیمانه کنیم روحمان را و قالب دنیا را .....
حافظ چه زیبا گفت:
ما بدین در نه پی حشمت و جاه آمده ایم
از بد حادثه اینجا به پناه آمده ایم
رهرو منزل عشقیم و ز سر حد عدم
تا به اقلیم وجود این همه راه آمده ایم
سبزه خط تو دیدیم و ز بستان بهشت
به طلبکاری این مهر گیاه آمده ایم
با چنین گنج که شد خازن او روح امین
به گدایی به در خانه شاه آمده ایم
......کاش خدا را فراموش نمی کردیم ...
سلام
و این شعر حافظ که نوشتید چقدر به جا بود ...
سپاس
کاش خدا را فراموش نمی کردیم ...
بانوی آبان سلام
سال نو شما پیشاپیش مبارک باشه
ان شاء الله این سال برای شما سال شادی و سلامتی باشه.
همه ی آرزوهایی که برای او - دوست بهتر از بهارم- دارم برای شما نیز دارم....
حتمن با بهار خواهید آمد به این سرزمین همیشه تابستان....
سلام
سال نو مبارک...
ممنون از آرزوهای خوبتان ....
و بسیار سپاسگزارم ...
امدم بگویم
سلام بانو جان
عیدت مبارک
سال خوبی داشته باشی
سلام
خوش آمدید
عید شما هم مبارک بانو
امروز می اندیشیدم
بهار امد و من نیامدم !
بانو به قول شمس تبریز، بهار خود شمایید ...
درون خود را بنگرید ... جوانه ها را خواهید دید ....
سلام بانو
زیبا می نویسید هر چند فونتی که استفاده می کنید خیلی ریز است و برای من پیرمرد خواندنش مشکل
من هم متولد آبانم و یک پایم در بهشت است و یکی در جهنم و لاجرم بین ایندو سرگردان
یک روز در میان با خدا دست به یقه ام
با اینحال خودش می داند
امتحان می کند ما را در حالی که نمره ها را از قبل می داند.
عیدتان مبارک و سالی سرشار از کامیابی داشته باشید
سلام
عذرخواهی بابت فونت ریز وبلاگ ....
همه ما هر روز بین بهشت و جهنم سرگردانیم ... کاش مسیرمان را درست برویم تا سر از بهشت دربیاوریم ...
سال نو شما هم مبارک ...
سلام عزیز . سال نویتان مبارک . امید که بهترین ها را در یابید در این سال جدید .
سلام
سال نو مبارک ...
ممنون ...
سلام بانو
سلام آنای عزیز
خوش آمدی ...