نمی دونم چرا همیشه توی شلوغیها خدا رو گم می کنیم .... چه شلوغی محیطی ... چه شلوغی روحی ... چه شلوغی فکری و .... چرا همیشه اون چیزی که گم میکنیم خداست .... چرا فقط خدا رو توی سجاده ی نماز اونم اگه حواسمون رو جمع کنیم یادمون میاد .... چرا خدا که اول و آخر همه چیزه، باید اول از همه فراموش بشه .... چرا یادمون نمی مونه زندگی یعنی خدا ... فقط خدا .... اگه خدا رو از زندگی مون جدا کنیم دیگه توی زندگی چی باقی می مونه که ارزش زندگی کردن داشته باشه ... اگه فقط کمی ... فقط کمی محبت خدا رو توی دلمون احساس کرده باشیم و یه زمانی توی شلوغی های زندگی این محبت رو گم کرده باشیم و یا اینکه کمتر حسش کنیم ... اون وقته که حس می کنیم چقدر خالی شدیم ... که هر چی توی زندگی داشته باشیم ... وقتی خدا نباشه .. وقتی محبتش رو حس نکنیم ... هیچ ارزشی نداره ....
نمی دونم چرا همیشه گول این وسوسه شیطان را می خوریم که حالا دیر نیست ... حالا این دفعه عیبی نداره ... حالا سر نماز خدا یادت میاد ... نمی دونم چرا یادمون میره هر لحظه که یاد خدا از دلمون بره ... نمیشه جبرانش کرد ... که اون لحظه ی بدون خدا گذشت و خسرانش برامون موند ... اون وقت یه دفعه به خودمون میایم می بینیم یه عمره دنبال فرصت هستیم که کارامون ... مشغله هامون تموم بشه و به یاد خدا بیوفتیم ... که دنبال خدا بگردیم ... غافل از اینکه که خدا خودش این شرایط ها رو فراهم می کنه تا ببینه کدوم بنده اش همه جا حتی وسط شلوغیهای زندگی به یادشه .... که خودش میگه بندگان من کسانی هستند که هیچ تجارت و معامله ای اونها را از یاد من غافل نمی کنه .... و ... کاش ... می فهمیدیم ... هو الاول و الآخر .... و ... هو المحبوب ... و ... هو المعشوق ....
* کاش با پوست و گوشتمون حس کرده بودیم که زندگی یعنی خدا ... فقط و فقط خدا ...
بعضی ها فکر میکنند چون خیلی گرفتارند به خدا نمیرسند ، غافل از این که چون به خدا نمیرسند خیلی گرفتارند
خدا همین جاست .. کنار ماست ... چه در عسر و چه در یسر .... ولی این ماییم که عادت به ندیدنش کرده ایم ....
ای کاش یک بار برای همیشه این ای کاش ها تمام می شد و......هو الاول و والاخر.... دلم برای خدا تنگ شده ، خیلی تنگ ... و هوه المعشوق....می دونم خدا هم دلتنگ منه.....دلتنگ همه بنده های فراری و فراموش کار .......و هو المعشوق
ما به او محتاج بودیم، او به ما مشتاق بود ...
سلام بانوی آبان
چقدر زندگی فریبنده است و چقدر سرشلوغی های ما تمام نشدنی!!!!
توجه ما به همین سر شلوغی ها بیشتر از همراه همیشگی ماست. به کسی که از خودمون به ما مهربانتره. به کسی که از هر چیزی به ما نزدیکتره. و همیشه نزدیکترینها و واضح ترین هان که زود فراموش میشن. مگر اینکه کمک خاص خودش ما را به سمت خودش بکشونه.
ببخشید اگه این سر شلوغیها ما را اینقدر مشغول کرده که دیر نظر میدیم.
خیلی خیلی پست قشنگی بود.
ممنون
یا علی
سلام
همیشه نزدیک ترین ها و واضح ترین هان که زودتر فراموش میشن ... مثل خدا ... مثل پدر و مادرها .... مثل همسر ...
سلام بر بانوی آبان.
عجیبه وقتی آدم یکدفعه لینک دوستان قدیمی رو میبینه خاطرات زیبایی دنیای مجازی براش تداعی میشه.
حالتون خوبه؟
میشناسید منو که؟
مدتی هست که من اینجا مینویسمwww.abonan.ir
تشریف بیارید لطفا
سلام
خیلی از اینکه به وبلاگم تشریف آوردین خوشحال شدم ... علت غیبتم را در وبلاگتان خواهم نوشت ...
سلام
من خدا را در طراوت و زیبائی یک گل می بینم، خدا را در دستان خسته و پیر یک پدر زحمتکش، خدا را در دشتهای سبز و کوه های بلند و سر به فلک کشیده . من خدا در معصومیت نگاه یک کودک می بینم و خدا را طراوت و ترنم بارش یک باران . من خدا را در تمام زیبائی های دنیا کاملا در کنارم احساس می کنم.
خدایی که از رگ گردن به ما نزدیکتر است ...
خوش به حالتون که انقد راحت خدا رو حس میکنین.... نمیدونم چرا تازگیا فک میکنم باهام نیست و شایدم....
خوش به حالی در کار نیست ... همش رو سیاهی درگاه خداوند ...