پشت واژگان سکوت

و اینجا مامنی است برای بیان هر آنچه که پشت واژگان سکوت پنهان شده اند

پشت واژگان سکوت

و اینجا مامنی است برای بیان هر آنچه که پشت واژگان سکوت پنهان شده اند

بندگی

 

 

 

بندگی یعنی انتخاب عاشقانه و نه عاجزانه ی او از میان او و دل.... 

 

 

 

* کاش به بندگی می رسیدیم... کاش حس می کردیم این واژه...   

* کاش فاصله ی میان دل و او را با بندگی طی می کردیم...

* آنقدر مشغول شخم زدن زمین شده ایم که یادمان رفته گه گاهی نیم نگاهی هم به آسمان بیاندازیم... شاید ...

هنوز...

 

 

هنوز مانده تا مقام " لا خوف علیهم و لا هم یحزنون " .

هنوز مانده که هیچ ! که راهی نرفته ای ! که بویی نبرده ای !

هنوز مانده تا درک شکر ، طعم صبر ، فهم رضا ، لمس تسلیم !

تا هضم " یبسط الرزق لمن یشاء " .

هنوز مانده تا فرصت ، تا تصمیم ، تا مرگ ، یا تا " وَیل "

هنوز مانده تا ایمان ، تا یقین ، تا راه ، تا سلام !   

 

(از وبلاگ کافه ستاره) 

  

 * هنوز مانده تا خودمان.... هنوز مانده تا خدا.... ما کجاییم..... به کجا چنین شتابان می رویم ... که نمی رسیم.... که می گذریم... که نمی بینیم.... که نمی فهمیم.... چقدر ناراحتم.... 

 * هنوز هیچ چیز یاد نگرفته ایم....  این همه زندگی کردیم.... هنوز حتی به بندگی هم نرسیدیم.... نمی دانم در زندگی دنبال چه هستیم که فرع را به اصل ترجیج داده ایم... 

 * هنوز در هیچ گیر افتاده ایم... خداوندا... خودت کمک کن... 

 * خداوندا .... مگذار در آخر فقط یک ... ویل ... برایمان باقی بماند... 

 

 

حکایتی از مولانا

 

  

 

جملات زیر مفهومی از یکی حکایات مثنوی معنوی مولاناست:

 

 

شیطان تنها یک زرگر است که عیار آدمی را نشان می دهد... به واقع شیطان نه چیزی به ما می افزاید و نه چیزی از ما می کاهد... او تنها آن چیزی که هستیم را به ما نشان میدهد... مانند زرگری که عیار طلا را مشخص می کند بی آنکه بتواند آن را تغییر دهد... 

 

 

 

* نمی دونم چرا وقتی این عبارات رو شنیدم.... ترسیدم... 

*انگار اینطوری دیگه نمی تونیم چیزی رو گردن کسی بندازیم... 

 

 

 

 

اختیار من...

  

 

 خداوندا  

کاش اختیار من دست خودم بود و اختیار خودم دست تو ... 

  

 

* گاهی احساس می کنم یه چیزی هست که نمیگذاره اختیارمون دست خودمون باشه... حالا اون نفس اماره اس، تنبلیه، حدی نگرفتن خیلی چیزاست... هر چی هست ... سرمنشاش شیطان رجیمه... 

*گاهی احساس می کنم خیلی وقت ها اونی که می خوایم نیستیم... و این بسیار من رو رنج میده ...  

* کاش شیطان در مسیر ما و او نبود... هر چند که شیطان کلب درگاه خداوندی است... و غیر خودی را می راند...  

 

واژه ی من

 

 

 

آیا تا به حال بوی تعفن واژه ی «من» را شنیده اید؟  

 

اگر کمی دقت کنیم و این واژه را حتی از مکالمات روزمره ی زندگیمان نیز خارج کنیم، آن وقت توی تعفن آن را حس خواهیم کرد... که همین واژه است که بین ما و خدا ایستاده و ما را از او دور کرده.... که اگر اویی در کار باشد دیگر منی درکار نیست... حتی در زندگیه ی روزمره ی مان 

 

 

* کار سختی است ولی به امتحانش می ارزد...  

* زندگی بی من  ممکن است ولی بی او هرگز. 

* هیچ گاه نفهمیدم آدمهایی که خدا ندارند، به چه امیدی زندگی می کنند.  

* به قول آیت الله جوادی آملی، هیچ شکوفه ای در این دنیا میوه نمی شود... پس دلمان به چی خوش است!!!؟