پشت واژگان سکوت

و اینجا مامنی است برای بیان هر آنچه که پشت واژگان سکوت پنهان شده اند

پشت واژگان سکوت

و اینجا مامنی است برای بیان هر آنچه که پشت واژگان سکوت پنهان شده اند

شهید آوینی

 

  

  

 

شهید آوینی:  

 

سر آنکه دهر بر مراد سفلگان می چرخد این است که دنیا وارونه ی آخرت است. 

 

 

 

* گاهی عبارات شهید آوینی میخ کوبم می کند؛ نمی دانم چقدر به آسمان وصل بود که اینطور زمین و زمان ، دنیا و عقبی را می شناخت.... تمام جملاتش انگار سری در آسمانها دارد و  رازی در زمین....  

 

 

 

 

خدا گم شد...

 

 

 

 

خدا گم شد

در تمام لحظات، ثانیه ها و دقایق  

 

و خدا گم شد

در تمام هراس های زندگی و اضطراب های روزمرگی  

 

و بازهم خدا گم شد

لابه لای تمام جسم ها، آدم ها، زمان ها 

 

و اینچنین بود که خدا گم شد

حتی در محراب و سجاده ی دعا   

 

و انسان هیچ گاه نفهمید که چه گم کرده

و انسان هیچ نفهمید که آیا در میان این همه گم کردگی

امیدی هم حتی برای یک بار نفس کشیدن باقی مانده است!؟ 

 

و انسان نسبت به پروردگارش سخت کافرکیش است!

 

 

اگر بتوان این کلمات را شعر خواند، سراینده اش خودم هستم.  

بند آخر برگرفته از یکی از آیات قرآن است که متاسفانه نام سوره را فراموش کرده ام. 

دو کوهه 1- نوشته شهید آوینی

‌‌ 

  

  داخل پادگان خالی دوکوهه‌

یک بار دیگر، سلام دوکوهه.

قطارها دیگر در کنار دوکوهه نمی‌ایستند و بسیجی‌ها از آن بیرون نمی‌ریزند. قطارها دوکوهه را فراموش کرده‌اند و حتی برای سلامی هم نمی‌ایستند. بی‌رحمانه می‌گذرند. اما شهدا انسی دارند با دوکوهه که مپرس. با ذره ذره‌ی خاکش، با زمینش، با دیوارهایش، با ساختمان‌هایش، با همه‌ی آنچه در چشم ما هیچ نمی‌آید. می‌گویی نه؟ از حوض روبه‌روی حسینیه‌ی حاج همت باز پرس که همه‌ی شهدای دوکوهه با آب آن وضو ساخته‌اند. در حاشیه‌ی اطراف حوض تابلوهایی هست که به یاد شهدا روییده‌اند. اما الفت شهدا با این حوض نه فکر کنی که به سبب تابلوهاست! من چه بگویم؟ اینها سخنانی نیست که بتوان گفت. تو خودت باید دریابی. واگرنه، دیگر چه جای سخن؟

زمین صبحگاه نیز هنوز در جست و جوی رازداران خویش است. اگر زبان خاک را بدانی، نوحه‌اش را در فراق آنها خواهی شنید، هر چند او همه‌ی لحظات آنچه را که دیده است و شنیده، به خاطر دارد؛ صدای آسمانی شهید گلستانی را گاهِ خواندن دعای صبحگاه: اللهم اجعل صباحناً صباح الصالحین... نهرهای رحمات خاص حق جاری می‌شد و باغ‌هایی از اشجار بهشتی لا اله الا الله می‌رویید و زمین صبحگاه بقعه‌ای می‌شد از بقاع رضوان. آنان که در دوکوهه زیسته‌اند طراوت این جنات را در جان خویش آزموده‌اند و هنوز از سکر آن چهار نهر آب و عسل و شیر و شراب سرمستند.

جا دارد که دوکوهه مزار عشاق باشد، زیارتگاه عشاقی که از قافله‌ی شهدا جا مانده‌اند.

ای قدمگاه بسیجی‌ها، ای قدمگاه عاشق‌ترین عاشقان، تو خوب می‌دانی که چه سایه‌ی بلندی را از کف داده‌ای. بوسه‌های تو بر قدم‌هایی می‌نشسته است که استوارتر از عزم آنان را زمین به یاد ندارد. یادهایت را در خود تجدید کن تا آنجا که اگر هزارها سال نیز از این روزها بگذرد، تو را با این نام بشناسند که قدمگاه بسیجیان بوده‌ای. شب را به یاد بیاور که انیس عُشاق است؛ آن شب را، بعد از عملیات والفجر یک.

‌‌شب بعد از عملیات والفجر یک، حسینیه‌ی حاج همت‌

‌‌ای دوکوهه، تو را با خدا چه عهدی بود که از این کرامت برخوردار شدی و خاک زمین تو سجده‌گاه یاران خمینی شد؟ و حال چه می‌کنی، در فراق پیشانی‌هایشان که سبب متصل ارض و سما بود، و آن نجواهای عاشقانه؟

دوکوهه، می‌دانم که چقدر دلتنگی. می‌دانم که دلت می‌خواهد باز هم خود را به حبل دعای شهدا بیاویزی و با نمازشان تا عرش اعلی بالا روی. می‌دانم که چه می‌کشی دوکوهه! عمر تو هزارها سال است و شاید هم میلیون‌ها سال. اما از آن روز که انسان بر این خاک زیسته است، آیا جز اصحاب عاشورایی سیدالشهدا کسی را می‌شناسی که بهتر از شهدای ما خدا را عبادت کرده باشد؟ تو چه کرده‌ای که سزاوار کرامتی این‌همه گشته‌ای که سجده‌گاه یاران خمینی باشی؟ چه پیوندی بوده است میان تو و کربلا؟ کدام رسول بر خاک تو زیسته است؟ تو کهف اعتکاف کدام عارف بوده‌ای؟ اشک کدام عزادار حسین بر تو چکیده است؟ چه کرده‌ای دوکوهه؟ با من سخن بگو...

حسینیه‌ات نیز سکوت کرده است و دم بر نمی‌آورد. ما که می‌دانیم: زمان، بستر جاری عشق است تا انسان‌ها را در خود به خدا برساند و حقیقتِ تمامی آنچه در زمان حدوث می‌یابد باقی است. پس، از حسینیه‌ی حاج همت بخواه که مهر سکوت از لب برگیرد و با ما سخن بگوید.

اینجا حرم راز است و پاسداران حریم آن، شهدایند؛ شهدایی که در آن نماز شب اقامه کرده‌اند و با خدا راز گفته‌اند؛ شهدایی که در حسینیه، چشم مکاشفه بر جهان غیب گشوده‌اند؛ شهدایی که همسفران عرشی امام بوده‌اند و اکنون میزبان او هستند. عمق وجود من با این سکوت رازآمیز آشناست؛ سکوتی که در باطن، هزارها فریاد دارد. من هرگز اجازه نمی‌دهم که صدای حاج همت در درونم گم شود. این سردارِ خیبر، قلعه‌ی قلب مرا نیز فتح کرده است.

 

 

*همه جای مناطق عملیاتی جنوب یک طرف... دو کوهه یک طرف دیگر... انگار همه ی آنها در دوکوهه خلاصه شده اند... انگار دوکوهه رازدار همه ی رازهای جنوب است... هوای دو کوهه آدم را هوایی می کند... هوایی خاک دو کوهه... از هر جای جنوب که بگذری ... از دو کوهه نمی توانی... دو کوهه فقط در اشک خلاصه می شود... فقط   

 

 

 

کفش

 

 

 

 

 

 

 

کفش ته مانده ی تلاش آدمی است در راه انکار هبوط... 

تمثیلی از غم دورماندگی از بهشت. 

 

 

 

* این عبارت را بسیار دوست دارم... وقتی کفش می پوشیم و نمی گذاریم پاهایمان زمین را حس کنند.. همین می شود که متوهیم که در بهشت زندگی می کنیم... اگر گاهی کمی با پای برهنه روی زمین راه می رفتیم این مستی بی ریشه از روحمان رخت بر می بست و می فهیدیم که اینجا زمین است و به قولی .... راس کل خطایا...  

 

*  از کتاب اتاق آبی- اثر ناتمام سهراب سپهری  

 

 

 

 

 

حکمت وضو

 

و حکمت وضو دست و رو شستن است از ما سوی الله*.

 

 

 که اگر همیشه این طور وضو می گرفتیم، غیر خدا هیچ نداشتیم... کاش با هر وضویی بشوییم تمام رنگهای غیر او را ...

 

 

 

 

*چهل حدیث امام خمینی