پشت واژگان سکوت

و اینجا مامنی است برای بیان هر آنچه که پشت واژگان سکوت پنهان شده اند

پشت واژگان سکوت

و اینجا مامنی است برای بیان هر آنچه که پشت واژگان سکوت پنهان شده اند

تنهایی

  

 

 

 

امروز دوستی برام پیامک زد: 

 

«آدمهای اطرافت که زیادتر می شوند، دایره ی تنهاییت وسیع تر می شود.... »  

 

 

یاد بیت شعری افتادم که در فیلم «شبهای روشن» بود»:  

 

با صد هزار مردم تنهایی  

بی صد هزار مردم تنهایی 

 

 

یه حرفی هم از شریعتی به ذهنم رسید:  

 

تنهایی آرامگاه جاوید من است و  

درد و سکوت همنشین تنهایی جاودانه ی من! 

 

  

 

و تجربه ی عمیق خودم از تنهایی:   

 

«تنهایی نه به معنای بی کسی است و نه به معنای بی وفایی کسان است؛ تنهایی فقط به معنای بی خدایی است.» 

 

  

* بهای زیادی برای رسیدن به این نتیجه پرداخت کردم، ساعت و دقیقه ها  و ثانیه هایی پر از سکوت و تنهایی.... 

 

 

 

 

مسافر-1

  

 

 

مسافر از اتوبوس پیاده شد: 

«چه آسمان تمیزی!»   

و امتداد خیابان غربت او را برد.  

 

 

غروب بود. 

صدای هوش گیاهان به گوش می آمد.  

مسافر آمده بود  

و روی صندلی راحتی کنار چمن 

نشسته بود:  

 

«دلم گرفته،  

دلم عجیب گرفته است.  

تمام راه به یک چیز فکر می کردم  

و رنگ دامنه ها هوش از سرم می برد.  

خطوط جاده در اندوه دشت ها گم بود.  

چه دره های عجیبی!  

و اسب، یادت هست،  

سپید بود  

و مثل واژه ی پاکی، سکوت سبز چمن زار را چرا می کرد.  

و بعد غربت رنگین قریه های سر راه.  

و بعد تونل ها.  

 

دلم گرفته،  

دلم عجیب گرفته است.  

و هیچ چیز،  

نه این دقایق خوشبو، که روی شاخه نارنج می شود، خاموش،  

نه این صداقت حرفی که در سکوت میان دو برگ این شب بوست،

 

 

 نه هیچ چیز مرا از هجوم خالی اطراف  

نمی رهاند.  

و  فکر می کنم  

که این ترنم موزون حزن تا به ابد  

شنیده خواهد شد.» 

 

 

*  حال غریب این شعر، بدجوری آدمو غربت زده میکنه!  انگار تمام غربت دنیا رو تو خودش داره...

شهادت امام موسی کاظم

 

 

شهادت حضرت امام موسی کاظم علیه السلام تسلیت باد. 

  

1. مَثَلُ الدُّنیا مَثَل مَاءِ البَحر، کُلَّما شربَ مِنهُ العَطشان أزدادَ عَطَشاً حَتّی یقتِله 

دنیا چون آب دریاست، هر چه تشنه کامش بیشتر نوشد، بیشتر تشنه شود تا او را بکشد.

   تحف‌العقول ، ص‌ 417

2. مَا مِن شَیءٍ تَراهُ عَینَاک إلّا وَ فِیه مَوعِظَه 

چیزی نیست که چشمانت آن را بنگرد ، مگر آن که در آن پند و اندرزی است.

بحاالانوار ، ج ۷۸ ، ص 319

  

3. قِلَّهُ المَنطِق حُکمٌ عَظِیم، فَعَلَیکُم بِالصُّمتِ
بر شما باد به خموشی که کم گویی، حکمت بزرگی است.

بحاالانوار ، ج ۷۸ ، ص 321

حکایت لوسترها

 

امشب در راه برگشت به خونه، چشمم افتاد به لوستر فروشیهای خیابان شریعتی که روز به روز دارن زیادتر میشن؛ یه دفعه به این فکر افتادم که این همه لوستر فروشی، این همه لوسترهای بزرگ و پر از روشنایی برای چی؟  

 

نمی تونم نیاز به این لوسترهای عظیم رو درک کنم؟   

مگه ما قراره روی زمین چیو ببینیم که به این همه لامپ نیاز داره؟  

 

می خوایم از تاریکی زمین فرار کنیم و یا از تاریکی خودمون و یا تاریکی از آدما؟  

 

می خوایم پشت این لوسترها قایم شیم که تاریکی رو نبینیم مثل اینکه پشت کلی سروصدا قایم می شیم تا صدای واقعی سکوت همیشگی زمین رو نشنویم؟ 

 

به قول اخوان ثالث: 

 

" و من در حیرتم از اینکه در شهر شما بینم 

به هر گامی چراغی هست با نور افکنی پر زور  

و شبها باز هم تاریک؟ 

خدا را یک «ستاره از فساد خاک وارسته» 

چو قندیلی بیاویزید از سقف سیاه شهر  

بدرد شاید این تاریکی نه تو  

و لختی روشنای زنده ای تابد به راه شهر."

 

 

یاس خاطره

 

  

 

 

نمی دانم 

 

یاس باغچه مان

 

به خاطر اینکه دیر به دیر آبش می دادم

 

خشک شده

  

یا به خاطر اینکه دیر به دیر یادش می کردم...