پشت واژگان سکوت

و اینجا مامنی است برای بیان هر آنچه که پشت واژگان سکوت پنهان شده اند

پشت واژگان سکوت

و اینجا مامنی است برای بیان هر آنچه که پشت واژگان سکوت پنهان شده اند

بیهودگی زندگی

رسیدن به بیهودگی زندگی، پایان نیست، آغاز است. این حقیقی است که تقریبا تمام روانهای بزرگ از آن آغازکرده اند .... این جمله را سالها قبل جایی که یادم نمی آید خوانده ام و مدت هاست آن را نوشته ام و بر دیوار روبرویم گذاشته ام .... که هر روز ببینمش ... و روزهایی که از زندگی خسته ام بخوانمش ... یادم باشد که زندگی بیهوده است اما این بیهودگی پایان زندگی نیست .... یادم باشد همه ی آدمهای بزرگ دنیا این بیهودگی را لمس کرده اند و به دنبال چیزی فراتر از روزمرگیها رفته اند .... که مردمان دو دسته اند .... دسته ای که اصلا نمی دانند در حال زندگی کردن هستند .... نمی دانند زندگی چیست ..... نمی دانند زندگی باید آنها را به جلو براند و یا آنها زندگی را ..... و دسته ای دیگر ..... که خود سکاندار زندگی خویشند ... که هرگز اسیر روزمرگی ها نمی شوند .... اینهایند که بیهودگی زندگی را لمس می کنند و قصد می کنند کاری کنند فراتر از این بیهودگی .... چیزی بسازند .... چیزی بیابند .... اندیشه ای خلق کنند .... اینهایند که فرق بین حقیقت و واقعیت زندگی را یافته اند .... مردمان اسیر روزمرگی ها، واقعیت زندگی را زندگی می کنند .... هر جور که زندگی بخواهد ... ولی روانهای بزرگ به دنبال حقیقت زندگی اند ...... واقعیت زندگی گولشان نمی زند .... اسیرشان نمی کند .... و مرز بین این واقعیت و حقیقت بسیار باریک است و خداوند چه خوب در قرآن این مرز را نشان داده است ....« و زندگی دنیا چیزی جز مایه­ی فریب نیست»آل عمران. آیه 185 ...... کاش لمسش می کردیم ....  

* نمی دانم چرا هنگام نوشتن این جملات اینقدر دلم گرفت ....   

* کاش تکلیفمان را با زندگی روشن می کردیم ....  

* کاش تکلیفمان  را با دلمان روشن میکردیم ....   

* کاش دلم اینقدر مرا  آزار نمی داد... کاش کمی حرف عقلم را می فهمید .... گوش می کرد.... گاهی مراعات مرا هم میکرد.....

* ...........

عاشورا

 

 

   

فرمود همه زمین­ها کربلا و همه روزها عاشوراست ولی نفرمود همه شما امام حسین هستید .... گذاشت خودتان درک کنید....

*حاج اسماعیل دولابی

* این جمله اینقدر سنگینه که نفسم رو حبس میکنه .....  واقعا رسالت ما در زندگی اینقدر سنگینه .... و ما در زندگی سرمون رو به چه چیزهایی گرم کردیم ....  

* گاهی فکر می کنم حداقل حقی که عاشورا بر گردن ما داره ... نماز اول وقت خوندنه ..... که راهی مستقیم به آسمون باز میکنه برامون ....  

* کاش نگاهمون کمی به آسمون بود .....

عقل و عشق

مرز بین مردن و شهادت خون نیست ..... خود است ..... و این است تفاوت عقل و عشق ...... عشقی که جایگاه واقعی آن باید  بر فراز عقل باشد .... عشقی که باید از راه عقل گذشته باشد تا ماندگار شود .... که شود عشق حسین ..... که هیچ عقلی به پای این عشق نمی رسد .... که هیچ عقلی این عشق را تایید نمی کند .... مگر عقل عاشق .... که باید آموخته باشی عقلت را عاشق کرده باشی .... که اگر عشقت پایین تر از عقلت باشد .... هلاکت می کند و اگر عقلت نیز بالاتر از عشقت باشد باز هم هلاکت می کند ..... بدان که عشق باید همیشه بر فراز عقل باشد .... تا تو را به معشوق برساند .... چرا که معشوق واقعی در هیچ عقلی گنجانده نمی شود ... جای معشوق آسمان است و قلب .... و کدام عقل را توان درک این هست .... که عقل را از آنسان عقل گفته اند که پای بند است و مهار ... و عشق را از آنسان عشق گفته اند .... که شیره­ی جان آدمی را می خورد و رویش را زرد می کند ..... و از اینروست که عاشق همیشه رویش زرد است ..... و عشق مگر مهار می فهمد ......... و مگر عشقی که مهارش کنی می توانی دیگر عشق بخوانی اش .... باید در عشق غرق شوی تا درکش کنی ..... باید خود را در عشق رها کنی تا لمسش کنی ...... و عشق آتشی نیست که از دور دستی در آن داشته باشی .... عشق باید بسوزانَدَت تا بهفمی اش ......  و تصور کن که حسین عشقش را مهار می کرد .... دیگر هیچ کربلایی روی زمین وجود نمی­داشت ....

چه خوب گفته اند ...... آدم ها یا حقیقی اند یا مجازی ..... عشق، عشق است ..... کاش می فهمیدیم که عشق، عشق است .... و  این را فقط عاشقان حقیقی می دانند  .... که اگر عشق را از گذرگاه عقل عبور داده باشیم ...... بالی خواهد شد برای پروازمان  ...... که عشق آدم اهل عمل می خواهد نه اهل عقل .... که برای عاشقی باید از عاقلی فراتر رفته باشی .... وگرنه هیچ ابراهیم عاقلی اسماعیلش را به قربانگاه نمی برد مگر عاشق شده باشد ....

و در نهایت .... مرز بین مردن و شهات خون نیست ...... خود است .... و خدا که ..... یا خیر حبیب و محبوب ..... است...

* عشق مشتق از «عَشَقَه» بوده و «عشقه » گیاهی است که هر گاه به دور درخت می پیچد آب آن را می خورد؛ در نتیجه درخت زرد شده، کم کم می خشکد.

* عقل در لغت به معنای امساک و نگاهداری ، بند کردن ، باز ایستادن ، و منع چیزی است ، و مثل عقل بعیر با العقال ، شتر را با پا یبند نگاه داشته است ، پای اشتر را با ریسمان بستن.

*و تجربه های جدیدی در من در حال اتفاق افتادن است .... که افقهای گسترده ای را برایم گشوده ....  و با تمام وجود حس میکنم  ....  که این آدمها هستند  که حقیقی اند یا مجازی .... عشق، عشق است ....  و تو را بالا خواهد برد .... و به درک جدیدی از زندگی خواهد رسانید ..... فقط باید مرز باریک عشق را از هوس  تشخیص دهی .... که هوس به زمین وصل است و زمینی ات می کند .... و عشق حتی زمینی اش هم به آسمان وصل است و آسمانیت می کند ..... فقط باید خودت و عشق را خوب بشناسی ....

* و برای این پست به دلایل بسیار زیادی از خدا سپاسگزارم ... که خودش می داند چه می گویم .... 

*کاش در این محرم برایم دعا کنید ... برای خودم ... برای دلم .... برای گناهانم .... برای بغض هایم ... برای اشکهایم .... برای ..... 

* و زندگی را .... این زندگی را .... هر کاری کنی .... باز هم ته مزه ی تلخش همیشه همراهش است .... حتی وقتی فکر می کنی خوشحالی و همه چی خوب است .....  فقط باید سکوت کنی تا صدای قدمهای غم را در خانه ی دلت بشنوی .... فقط باید سکوت کنی ....  

* و تو همیشه تنهایی ....  همیشه ....

* انمی دونم چرا اینقدر دلم می خواد درد دل کنم .... انگار این پیوشت نوشتن ها تمامی ندارد ....  

صبر سر آغاز یاری خداوند است ....

گاهی قله در یک قدمی است ولی ما به اندازه­ی همان یک قدم صبر نداریم ..... تمام راه را می رویم ولی در نهایت به اندازه­ی همان یک قدم صبرمان را از دست می دهیم ..... و در یک قدمی تمام خستگی هایمان را بر دوش میگیریم و بر میگردیم ...... گاه خدا می خواهد بداند که به اندازه­ی همان یک قدم به او اعتماد داریم یا نه ..... که همه­ی راه را رفته ایم ولی همان یک قدم توکل حقیقی به اوست .... که خدا خود می گوید «از صبر و نماز یاری جویید و این کار جز برای خاشعان دشوار و سنگین است»(بقره. 45) .......... و صابرانِ این سیاره رنج که از مقربین بارگاه ملکوتی اند .....  

گاه می اندیشم .............. اندازه­ی ایمان هر آدمی به میزان صبر و توکل اوست .............که خدا هیچ کس را نا امید نمی کند ...... مگر خودش ناامید شود ........ که او گفته ..... «چه کسی جز گمراهان از رحمت پروردگارش مایوس میشود؟»(حجر.۵۶) ..........

و حرف آخر ............ باید خلیل بود و به یار اعتماد کرد ............ گاهی بهشت در دل آتش فراهم است ..........

*وقتی همه چیز بر خلاف مراد است، چه نشاطی برتر از این که روح خود را در بوته­ی آزمایش بگذاریم تا ببینیم آیا استقامت و شهامت دارد! 

*«هر کس تقوای الهی پیشه کند، خدواند کارش را بر او آسان میسازد.» سوره­ی مبارکه­ی طلاق. آیه­ی 4

* ................   (دهانم پر از حرف است ...... اما مگر با دهان پر می توان حرف زد ..) 

رنج...

 

چه خوب شهید آوینی این کره ی خاکی را سیاره ی رنج نام می نهد ..... و میگوید رنج مفتاح الخزاین غیب است و نه عجب که راه حق محفوف در بلایا و دشواریهاست ...... که خدا خود نیز در قرآن گفته است .... ما انسان را در رنج آفریده ایم* ...... و ما آدمیان که همیشه از رنج گریزان بوده ایم ..... همین رنجی که آدمی را رشد می دهد و تا  اعلی علیین بالا می برد ....

که اگر در این زمین احساس خوشبختی همیشگی داشته باشی ..... انگارکه هبوطت از بهشت و از پیش خدای را فراموش کرده ای ..... مگر نه اینکه بزرگی آدمها به بزرگی غم هایی است که در دلشان است ..... که اینکه  فقط غم خوشان را دارند و یا اینکه غم خوار دیگران هم هستند .... که آیا غم بزرگ فراق از معشوق ازلی و ابدی را فراموش کرده و سرمست خوشی های این دنیا شده اند و یا همیشه غمی در گوشه ی دلشان هست هر چند که نشانش نمی دهند .... 

و باز حرف شهید آوینی یادم می آید که .... رنج آوردگاهی است که جوهر وجود انسان را از غیر او جدا میکند ..... و این همه رنج که ایوب، یعقوب و یوسف و ..... در این زمین کشیدند .... نشان از  این دارد که خاک این خاکدان را انگار با رنج در آمیخته اند .... که آدمیان هرچه عمیق تر غمهایشان ژرف تر ......

و خدا که بهترین پاداشها را به صابران می دهد ..... ان الله مع الصابرین ....

*انا خلقنا الانسان فی کبد .... آیه4 ...... سوره بلد ...   

*انگار ته مزه­ی این دنیا همیشه تلخ است ....   

*به قول شبگرد: مدام غمی در من قدم می زند ....